سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سرزمین نینوا
با تحقّق اخلاص، دیدگان نور می گیرند . [امام علی علیه السلام]
 

شلمچه قطعه ای از بهشت


seieda.blogfaseieda.blogfa
 

 سید محمود


سال 1366 بود . من شلمچه بودم .یکروز صبح از شلمچه با پای پیاده حرکت کردم تا به طرف منطقه ی مارد بیایم . مسیر طولانی بود و از شلمچه وارد شهر خرمشهر شدم . مسیری زیادی را طی کردم در این موقع یکی از بچه های برازجان به نام سید مهدی ریاضی رادیدم که به سرعت با تویوتای لانکروز از کنار من گذشت و تا من را دید فوری برگشت و پس از احوالپرسی با اینکه مسیرش جای دیگری بود من را سوار کرد تا نزدیک سه راهی مارد رساند . پیاده شدم و بعد از خداحافظی به طرف مارد به راه افتادم . هنوز چند قدمی نرفته بودم که یک نسان از کنار من گذشت دیدم یک نفر سرش را از ماشین بیرون کرد و من را صدا زد ، بله سید محمود بود .


 برگشتند تا کنار من رسیدند ، من وقتی سید را دیدم خیلی تعجب کردم و قبل از اینکه حرفی بزند گفتم سید چرا آمدی منطقه مگر قرار نبود برنامه ی ازدواجت را ردیف کنی ؟سید گفت نتوانستم صبر کنم ، ان شاءالله بعد از عملیات (عملیات والفجر آغاز شده بود) برمی گردم و ازدواج می کنم . خوب سوار ماشین سید شدیم و بطرف مارد حرکت کردیم . به مقرمان که رسیدیم. من سید را به طرف سنگرمان دعوت کردم . سید جزو گردان تخریب لشکر 33 المهدی بود و من گردان تخریب ناو تیپ 13 امیرالمومنین بودم  و لشکر المهدی در منطقه ی حلبچه عملیات کرده بود و سید قصد داشت به اون منطقه اعزام شود . بالاخره سید وارد سنگر ما شد و من هم با کمپوت گیلاس ازش پذیرایی کردم و درد دل های زیادی کردیم.اما زمان خداحافظی و آخرین دیدار فرارسید . هیچ وقت آن چهره ی معصوم را فراموش نمی کنم ، دو نفری پیش ماشین آمدیم ، گفتم سید حالا که می خواهی به طرف حلبچه بروی خیلی مواظب خودت باش. همیشه وقتی من این حرف را می زدم سید با  طنز جواب می داد ، بادمجان بم آفت ندارد .


اما این بار این جمله را نگفت ،بلکه با چهره ی معصومانه ای گفت حالا تا ببینیم چه پیش می آید نگاه آخرش را فراموش نمی کنم  .همدیگر را در اغوش گرفتیم .و آخرین خداحافظی انجام شد. دیگر سید رفت و دیداربعدی ما را به قیامت گذاشت چند روز بعد، گردان ما هم به سمت حلبچه حرکت کرد و وارد منطقه عملیاتی حلبچه شدیم چند روز در آنجا بودیم شب آخر در خواب دیدم که عکس سید محمود را کنار عکس برادر شهیدش سید محمد گذاشته اند. صبح زود بلافاصله خوابم را به بچه ها گفتم اما بچه ها که می دانستند سید شهید شده چیزی به من نگفتند تا چند روز بعد که از منطقه حلبچه به ماهشهرو پادگان جراحی وارد شدیم من متوجه قضیه شدم و باز حسرت دیگرو باز تنهایی و مصیت دیگر. بله سید در عملیات شناسایی نزدیک دریاچه سید صادق عراق توسط عراقی ها زخمی و اسیر شده بود و به فجیح ترین وضع او را به شهادت رسانده بودند . البته سید همیشه دوست داشت حسین وار شهید شود و بالاخره به آرزویش رسید . روحش شاد .


::: دوشنبه 86/11/8::: ساعت 10:47 عصر

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
 
.:: منوی اصلی ::.
.:: آمار بازدید ::.
بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 5
بازدید کل : 78186
.:: تا دیدار محبوب ::.
.:: درباره خودم ::.
سرزمین نینوا

.:: پیوند های روزانه ::.
.:: لوگوی وبلاگ من ::.
سرزمین نینوا
.:: آرشیو شده ها ::.
.:: اشتراک در خبرنامه ::.
 
.:: طراح قالب::.
مرکز نشر فرهنگ شهادت
مرکز نشر فرهنگ شهادت شیراز
مرکز نشر فرهنگ شهادت
سلام خوش آمدید ما هر روز سعی بر این داریم که در این وبلاگ مطالب جدیدی بزاریم پس با نظرات خودتان به ما کمک کنید به آرشیو موضوعی برای پیدا کردن مطالب خود بروید

->>

Bahar-20

< language=Java>

کد پرواز پرندگان